آموزگارپایه دوم دبستان پسرانه بنیاد امام محمدباقر(ع) اعظم زائری اصفهانی



داستان مورچه و سلیمان 

داستان رابادقّت بخوان وبرای دیگران نمایش بده.
 


روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود،

نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد.

سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.

در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود.

مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت.

سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد.

ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود.

آن مورچه آز دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت.

سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.

مورچه گفت :

 

” ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می کند.
خداوند آن را در آنجا آفرید او نمی تواند از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می کنم.
خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد.
این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ می گذارد
من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او می گذارم و سپس باز می گردم
و به دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد می شود او در میان آب شنا کرده مرا به بیرون آب دریا
می آورد و دهانش را باز می کند و من از دهان او خارج میشوم.”

سلیمان به مورچه گفت :

وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری آیا سخنی از او شنیده ای ؟”

مورچه گفت آری او می گوید :

ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی کنی رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن.



فعّالیّت
1-روی یک کاغذمثلّثی بکش که اندازه ی هرضلع آن 10 سانتی متر باشد.دورآن رابچین و ببین چند خطّ تقارن دارد.
2-حالا مثلثی بکش که دو ضلع مساوی داشته باشد.(اندازه ی ضلعها ی مساوی 10 سانتیمترباشد.)حالا آزمایش کن ببین چندخطّ تقارن دارد. ّ
3 حالا یک مثلث بکش که یکی از ضلع ها ی آن 5سانتی متر ویکی از ضلع های آن 7سانتیمتر وضلع دیگرش 9سانتی متر باشد.حالا آزمایش کن ببین چند خطّ تقارن دارد.
فکرکن
کدام مثلّت متساوی الاضلاع ست؟شماره ی .
کدام مثلّث متساوی الساقین است؟شماره ی کدام مثلت مختلف الاضلاع است ؟ شماره ی .
کامل کن:
مثلّث متساوی الضلاع یعنی
مثلّث متساوی الساقین یعنی
مثلّث مختلف الاضلاع یعنی.

 

ﻣﻌﻠﻢ ﺍﺳﻢ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻛﺮﺩ، ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﭘﺎﻱ ﺗﺨﺘﻪ ﺭﻓﺖ، ﻣﻌﻠﻢﮔﻔﺖ: ﺷﻌﺮ ﺑﻨﻲ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ، ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ:

ﺑﻨﻲ ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎﻱ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮﻧﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺯ ﻳﻚ ﮔﻮﻫﺮﻧﺪ

ﭼﻮ ﻋﻀﻮﻱ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺩﮔﺮ ﻋﻀﻮﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭ

 بهﺍﻳﻨﺠﺎ ﻛﻪ ﺭﺳﻴﺪ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ، ﻣﻌﻠﻢﮔﻔﺖ: ﺑﻘﻴﻪﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ.

ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﮔﻔﺖ: ﻳﺎﺩﻡ ﻧﻤﻲ ﺁﻳﺪ، ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: ﻳﻌﻨﻲ چی؟

ﺍﻳﻦ ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻲﺣﻔﻆ ﻛﻨﻲ؟!

ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: ﺁﺧﺮﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﻳﺾﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﻱ ﺧﺎﻧﻪ

 

 ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ، ﭘﺪﺭﻡ ﺳﺨﺖ ﻛﺎﺭ می كند ﺍﻣﺎ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﺎﻻﺳﺖ ﻣﻦ باید

 

 ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻢ ﻭ ﻫﻮﺍﻱ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺑﺮﺍﺩﺭﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪﺑﺎﺷﻢ

 

 ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ.

 

ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ، ﻫﻤﻴﻦ؟!

 

ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺭﻱ ﻛﻪ ﺩﺍﺭﻱ ﺑﺎﻳﺪ ﺷﻌﺮﺭﻭ ﺣﻔﻆ می كردی ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﻧﻤﻴﺸﻪ!

 

ﺩﺭ ﺍﻳﻦﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ:

 

ﺗﻮ ﻛﺰ ﻣﺤﻨﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﻲ ﻏﻤﻲ ﻧﺸﺎﻳﺪ ﻛﻪ ﻧﺎﻣﺖ ﻧﻬﻨﺪ ﺁﺩﻣﻲ


داستان مورچه و سلیمان 

داستان رابادقّت بخوان وبرای دیگران نمایش بده.
 


روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود،

نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد.

سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.

در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود.

مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت.

سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد.

ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود.

آن مورچه آز دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت.

سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.

مورچه گفت :

 

” ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می کند.
خداوند آن را در آنجا آفرید او نمی تواند از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می کنم.
خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد.
این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ می گذارد
من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او می گذارم و سپس باز می گردم
و به دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد می شود او در میان آب شنا کرده مرا به بیرون آب دریا
می آورد و دهانش را باز می کند و من از دهان او خارج میشوم.”

سلیمان به مورچه گفت :

وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری آیا سخنی از او شنیده ای ؟”

مورچه گفت آری او می گوید :

ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی کنی رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن.



آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مجله آموزشی یکتا سراج برگ سبز (قعله سابق) بازار خودرو بهترین سایت Poems of movahede mousavi ما تمام نمی شویم ! پاورپوینت حسابداری مسئولیت اجتماعی تازه های پزشکی